معنی سرعت دهنده
حل جدول
شتاب دهنده
لغت نامه دهخدا
سرعت. [س ُ ع َ] (ع اِمص) سرعه. شتاب. مولانا یوسف بن مانع در شرح نصاب نوشته اند که فی الحقیقت معنی سرعت شتاب نیست زیرا که شتاب ترجمه ٔ عجلت است و معنی شتاب زود کردن کاری است. و فرق میان سرعت و عجلت آن است که سرعت عمل بسیار کردن است در زمان اندک و عجلت شتاب کاری است پیش از هنگام، ولیکن هر دو بجای همدیگر مستعمل میشوند و در منتخب است که سرعت شتاب کردن به کاری در اول وقت و آن محمود است و عجلت شتاب کردن پیش از وقت و آن مذموم است. (غیاث) (آنندراج). شتافتن: و من در نفس خود اینقدر قوت و سرعت می یابم که در خدمت مردان یار شاطر باشم. (گلستان سعدی).
صباسرعتی رعدبانگ ادهمی
که بر برق پیشی گرفتی همی.
سعدی.
- سرعت انتقال، بزودی دریافتن. فهم مطلبی در اندک زمان.
- سرعت انزال، بیماریی است که آب گاه آرامش زود برجهد. (یادداشت مؤلف).
- سرعت فهم، نوع دوم از انواع هفت گانه که در تحت جنس حکمت است و آن عبارت است از آنکه نفس را حرکت از ملزومات به لوازم ملکه شده باشد و در آن تفصیل به مکثی محتاج نشود. (نفایس الفنون).
|| زودی و جلدی و چابکی و چالاکی. || شتاب زدگی. (ناظم الاطباء).
- سرعت کردن، شتاب کردن و عجله نمودن. (ناظم الاطباء).
دهنده
دهنده. [دَ هََ دَ / دِ] (نف) که چیزی را دهد. آنکه چیزی را به کسی بدهد. آنچه دهد. مقابل گیرنده، دستگاه دهنده. مقابل دستگاه گیرنده در برق و جز آن. (یادداشت مؤلف). || عطاکننده. (ناظم الاطباء). معطی. باذل. بخشنده. (یادداشت مؤلف). معطیه. (از منتهی الارب):
نیل دهنده تویی به گاه عطیت
پیل دمنده به گاه کینه گزاری.
رودکی.
- دهنده ٔ بی منت، خدای تعالی. (یادداشت مؤلف).
|| زن فاحشه و قحبه. (ناظم الاطباء).
دهنده. [دَ هََ دِه ْ] (اِخ) دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن. واقع در 4/5هزارگزی شمال صومعه سرا متصل به راه فرعی اتومبیل رو کسما به کله سر. دارای 286 تن سکنه. آب آن ازرودخانه ٔ ماسوله. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
واحد سرعت
واحد سرعت. [ح ِ دِ س ُ ع َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) واحدی است که برای سنجش سرعت حرکت اجسام به کار میرود. واحد سرعت یا واحد تندی در دستگاه S.G.C سانتیمتر در ثانیه است و آن سرعت یکنواخت متحرکی است که یک سانتیمتر در ثانیه نقل مکان میکند. واحد سرعت در دستگاه.S.T.M متر در ثانیه است و آن عبارت است از سرعت یکنواخت متحرکی که در هر ثانیه یک متر نقل مکان میکند.
فرهنگ معین
(مص ل.) تند رفتن، (اِمص.) تندی. [خوانش: (سَ رَ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
تعجیل، عجله،
(متضاد) آهستگی، بطیء، کندی، تندروی، تندی، شتاب
فارسی به عربی
استعجال، سرعه، سریع، نسبه
فرهنگ فارسی هوشیار
شتاب، تندی
فارسی به ایتالیایی
velocità
فارسی به آلمانی
Bewerten, Eile (f), Einstufen, Hast (f), Rate (f), Schritt [noun], Verhältnis (f), Ziffer (f), Geschwindigkeit [noun]
اصطلاحات سینمایی
سرعت عبور فیلم در دوربین یا دستگاه نمایش که بر اساس سرعت عبور قاب (فریم) در ثانیه یا فوت در ثانیه یا دقیقه اندازه گیری می شود. فیلم صامت با سرعت 16 تا 18 قاب در ثانیه و فیلم ناطق معمولا با سرعت 24 قاب در ثانیه فیلم برداری یا نمایش داده می شوند.
تغییر سرعت
آغاز کردن حرکت افقی دوربین با سرعت زیاد و ختم کردن آن به سرعتی به مراتب کمتر از نقطه آغاز و حتی سکون.
معادل ابجد
798